اینجانب دانش آموخته کارشناسی ارشد جغرافیای ی دانشکده جغرافیای دانشگاه تهران در حالیکه در دیماه 1395 کلیه واحدهای درسی خود را با موفقیت و معدل الف پشت سر گذاشته و با یکسال تاخیر – که خود هیچ نقشی در آن نداشته ام- در دیماه 1396 مدرک موقت خود را از دانشگاه دریافت کرده ام، همچنان توسط وزارت علوم از دریافت دانشنامه خود به دلایل واهی محروم شده ام. نکته عجیب و جالب اینجاست که مسئولین (هم دانشگاه تهران و هم وزارت علوم) در عوض دلجویی و عذرخواهی به خاطر اتلاف وقت اینجانب و صدور مدرک موقت با تاخیر یکساله، همین امر را دستاویزی برای عدم صدور دانشنامه ام قرار داده اند!
اداره دانش آموختگان وزارت علوم برای اینمورد آیین نامه ای دارد که تعهد خدمت دانش آموختگان تحصیلات اصطلاحا رایگان، می تواند در صورت عدم یافته شدن کار مرتبط طی شش ماه توسط کاریابی و صدور نامه ای مبنی بر این امر لغو شود. اینجانب به این منظور در کاریابی ثبت نام کرده و طبق معمول از آنجا که کاری یافته نشد، نامه را دریافت کرده ام، اما در کمال تعجب مسئولین ذیربط در عوض تسریع در کار من بدلیل تاخیری که دانشگاه در انجام کار من صورت داده بود، به بهانه اینکه دانش آموختگان می بایست طی حداکثر شش ماه از فارغ التحصیلی در کاریابی ثبت نام کنند، از صدور دانشنامه بنده امتناع می ورزند!
اخیرا بنده جهت شکایت از این امر و احقاق حق خود به دیوان عدالت اداری مراجعه کردم. اما در آنجا با واگذاری امور به بخش خصوصی و دریافت هزینه نسبتا بالا (لااقل برای امثال من که کار و درآمدی نداریم) مواجه و از ثبت شکایت منصرف شدم.گویی سیستم قضایی به عمد این موانع را جلوی پای شاکیان قرار داده تا آنها عطای شکایت را به لقای آن ببخشند! تمام اینها مجددا در حالی است که شاکی واقعی، خود، زخم خورده است و بجای همدردی و همراهی یک سیستم قضایی واقعی و عادل، با چنین وضعی مواجه و دردی نیز بر دردهایش افزوده می شود.
بجز این، بنده به نمایندگی از خیل دانش آموختگان (خصوصا علوم انسانی) دانشگاه ها از وزارت کار نیز شاکی هستم که بعنوان مسئول ایجاد اشتغال برای اتباع کشور، متاسفانه هیچ مسئولیتی در اینباره نمی پذیرد. حداقل مسئولیتی که مسئولین این وزارتخانه به همراه وزارت علوم می توانستند در قبال مردم به عهده بگیرند این بود که رشته هایی که در صورت تحصیل در آنها هیچ چشم اندازی برای اشتغال و آینده روشن در انتظار دانش آموختگان آنها نیست را معرفی و یا حذف کنند تا جوانان کشور عمر و سرمایه ارزشمند خود را چند سال در دانشگاه ها صرف نکنند و دست آخر با مدرکی مواجه نباشند که هیچ ارزشی در سیستم مدیریت و اشتغال کشور ندارد.
سلام
همین الان داشتم با پشتیبانی دیجی کالا - که تازه مثلا معتبرترین فروشگاه اینترنتی ایرانه- صحبت می کردم. مساله اینه که من هفته پیش یک گوشی تلفن ایرانی-چینی خریدم به شرط دارا بودن گارانتی. وقتی گوشی به دستم رسید دیدم گارانتی منقضی شده! با دیجی کالا مطرح کردم فرمودند ما براتون فاکتور صادر می کنیم و ملاک اون فاکتور خواهد بود پس جای هیچگونه نگرانی نیست! (خدا رو شکر که در مملکت ما کلا هیچوقت جای هیچگونه نگرانی نیست!! نمیدونم ما ملت چه دردی داریم که همش نگرانیم خخخ).
اینکه یکهفته گذشته و اگر شما فاکتوری به دستتون رسیده به دست منم رسیده بماند، شماره جدید تکنوتل رو پیدا کردم و تماس گرفتم که فرمودند کاری به فاکتور ندارن!! و فقط باید دستگاه رو بیارید اینجا تا براتون تعویض کنیم (حالا تازه این چیزیه که اونا پشت تلفن میگن خدا به خیر بگذرونه که اصلا اینهمه راهو بریم و چنین کاری رم انجام بدن، اینجا ایران است دیگر.).
دوباره با عصبانیت با پشتیبانی دیجیکالا تماس گرفتم (اینترنتی). طرف دوباره همون اراجیفو تحویلم میده که : صبوری بفرمایید تا فاکتور صادر بشه و هیچ جای نگرانی نیست! عرض کردم: نخیر اشتباه می فرمایید چون حرف شما برای خودتون محترمه اما تکنوتل هیچ اعتباری برای حرف شما قائل نیست و حرف خودشو می زنه!!
دو کلمه حرف حق و حساب که زدیم "همیشه حق با مشتری است" تبدیل شد به" مشتری دیگه چه.!!!" خلاصه طرف بدون هیچ توضیح و خداحافظی گفتگو رو پایان داد. خخخ پفف!!!
نتیجه اینکه در ایران "حق با مشتری است" و از این حرفا فقط تا جایی برد داره که همه چی برای فروشنده به خوبی و خوشی پیش میره و شما بعنوان مشتری ببخشید مثل یک بره در خدمتشون هستید و دست به جیب!! اما اگر کوچکترین اعتراضی در جهت احقاق حق خودتون بکنید میشید شمر و خدمات که هیچ، احترامی هم بهتون نمیذارن!!!
ایران است دیگر.
شغل از دو جهت برای انسان منشاء خیر است: اول، مشغولیت و حس مهم بودن است که یکی از مهم ترین نیازهای انسان می باشد و دوم هم کسب درآمد. البته در کشورهای درمانده ای مثل ایران، اغلب مردم نه از سر علاقه بلکه به جهت کسب درآمد مشغول به کار هستند اما خوشا به حال کسی که هر دوی اینها را در سطح بالایی دارا باشد (که همانطور که ذکر شد خصوصا در ایران معدود هستند).
من هم به عنوان یکی از جوانان این مملکت، از داشتن شغل و درآمد محروم هستم! با اینکه تحصیلات عالیه و در بهترین دانشگاه مملکت داشته ام. زندگی و پول توجیبی ام خلاصه شده در یارانه دولت کریمه! البته حقمان است چون ژن خوب نداشته و نداریم. پدرم کارگر و کارمندی بود که با اینکه موقعیتش را هم داشت هرگز یک ریال پول ناپاک کسب نکرد و این روش را به ما هم یاد داد بنابراین ژن ما خوب نیست، در نتیجه حال ما هم خوب نیست.
این هم یک گام دیگر بسوی مرگ! یا حق
صدای ظلم سرمایه داری -ساختن آپارتمان- به گوشم می رسد و هر لحظه آزارم می دهد. مدتهاست برای گریز از این آلودگی صوتی و در واقع پاک کردن صورت مساله، راهی یافته ام: گوش کردن به موزیک! فکر می کنم موسیقی جدیدی گوش کنم (بجز آنهایی که در کامپیوتر ذخیره کرده ام) پس به سراغ یکی از سایت های پخش آنلاین موزیک می روم. شکرش باقی است که فیلتر نشده، جای امیدواری است در این اوضاع! خدا خیرشان بدهد که لااقل کمی تفریح را بر ما روا داشتند. اما خیلی زود امیدم نقش بر آب می شود! گویا دوستان نتوانسته اند یا نخواسته اند صفحه اصلی این سایت ها را مسدود کنند، بلکه لینک ها را زحمت کشیده و بسته اند! یعنی ما حق نداریم برای آرامش و تمدد اعصاب کمی موسیقی گوش دهیم، اما حق داریم تا جاییکه می توانیم صداهای آزاردهنده و اعصاب خرد کن بشنویم!! بعد هم تعجب می کنیم که چرا کشور ما افسرده ترین و عصبی ترین مردم دنیا را دارد؟ اتفاقا چیزی که تعجب ندارد همین است. یا حق
آسایش و آرامش از مهم ترین نیازهای آدمی برای ادامه حیات است که عمدتا در سایه سکوت به دست می آید. پس از ساختن فله ای آپارتمان ها و سکنی دادن اجباری مردمی که عموما در منازل بزرگ ویلایی زندگی می کردند در این قفس های مدرن، مساله آلودگی صوتی به یکی از معضلات بزرگ زندگی تبدیل شد. تبدیل منزل محل زندگی یک خانواده به آپارتمانی که حالا گاهی بیش از 10 خانواده در آن زندگی می کنند نیازمند تدبیر و برنامه ریزی بود که مطابق معمول مسئولین ما از آن بی بهره بودند. اگر حداقل تدبیر و کفایت وجود می داشت، می بایست فکری برای عایق سازی صوتی واحدهای آپارتمانی که اینقدر بهم نزدیک و فشرده اند می شد تا آرامش و رفاه حداقلی برای ساکنین این واحدهای تنگ اما گرانقیمت حاصل شود اما دریغ.
وم داشتن این آرامش و زیان فقدان آن هنگامی بیشتر روشن می شود که خسته بوده و قصد خواب داشته باشید و در همان حال با یکی از این آزارهای صوتی مواجه شوید. در این هنگام عملا یکی از انواع شکنجه را تحمل خواهید کرد! واحد بغلی بچه هایش بر سر و کول هم می زنند، واحد بالایی روی مغزت راه می رود، آن یکی در حیاط خلوت رخت می شوید یا آشپزی می کند، دیگری هوس می کند همه ساختمان را در حس خود با موزیک دلخواهش شریک کند و.! تازه این ها فقط صداهای بیرونی است، اصواتی که از درون خود واحد تنگ و غیراستاندارد خودی به گوش می رسد، مثل صدای تلویزیون، هم ماجرایی دیگر است! خلاصه شلم شوربایی است که فقط آن مسئولین خدمتگزاری که نمی دانیم کجا زندگی می کنند که از این وضعیت بی خبرند باید بیایند و ببینند.
قبلا گفته ام و باز هم می گویم (گرچه بیحاصل است) که به عقیده من و بر اساس تجربیات، آپارتمان ها به درد زندگی مسی نمی خورند (مگر اینکه کاملا تجهیز شوند). با این وضع ساختمان سازی ما که بیشتر تجارت است تا صنعت و بیشتر به درد میلیاردر کردن مالک یک ساختمان کلنگی و از قبل آن نان و شیرینی خوردن چند کارگر، مهندس ناظر و. می شود، این ساختمان ها تنها برای کاربری های اداری، تجاری مناسبند. درواقع ساختمان های مسی ما اغلب بر این اساس ساخته شده اند که همه مو به مو حقوق دیگران را رعایت می کنند (که می دانیم حتما هم در کشور ما اینطور هست!)، نه با این فرض که سر و صدا وجود دارد و حال، ما آن ها را با عایق صوتی مهار کنیم.
نوشته من تقریبا به آخر رسید در حالیکه با مزاحمت صوتی همسایه محترم قید خواب را زده ام و موزیکی در گوش گذاشته ام تا بلکه از شر این آزار صوتی خلاص شوم. البته خدا مرا ببخشد که دارم موزیک گوش می کنم آنهم از نوع فرنگی اش. بعید نیست اینهم توطئه دشمنان بوده تا در نهایت ما به سمت موزیک های فاسدشان کشیده شویم! وای که گوش کردن موزیک در حال چرت زدن چه حالی دارد! مسئولین، دشمنان و. از همه تان مچکریم!! آیا به نظر شما بدون سکوت، آرامش و خواب می توان زندگی کرد؟ خدا ما را از این اوضاع خلاص کند آمین! یا حق
سومین موردی که برای ادامه حیات یک انسان ضروری به نظر می رسد، غذاست.
روزگاری نه چندان دور به صورت ضرب المثل برای هرکسی که آهی در بساط نداشت به عنوان قوت لایموت، به نان و پنیر اشاره می کردند اما متاسفانه امروز با برداشته شدن یارانه اقلام اساسی، بعضا بیش از هزار تومان باید برای خرید یک نان هزینه کرد! بنابراین با مبلغ یارانه های دولت شاید به سختی بتوان حتی نان خالی گیر آورد و شکم خود را سیر کرد.
بنابراین یک فرد عادی بی درامد به سختی بتواند در شرایط امروز شکم خود را حتی با نان خالی سیر کند.
و البته می دانیم که بدن انسان به انواع مواد غذایی نیاز دارد و صرف سیرکردن شکم برای ادامه حیات، لااقل معمول وی، کافی نیست! بنابراین به سختی می توان این حق را برآورد شده تلقی کرد. بنابراین یکقدم به مرگ نزدیک شده ایم.یا حق
در اینکه در کشور ما نابرابری و بی عدالتی وجود دارد شکی نیست و بسیاری از مسئولان واقعی نیز این مساله را قبول دارند. درواقع در کمتری کشوری می توان بی عدالتی را ندید و نیافت!
اما مشکل وقتی حادتر می شود که این بی عدالتی به طرق مختلف تشدید شود که متاسفانه در کشور ما تا حدود زیادی چنین امری هم به چشم می خورد. من یک نمونه را خدمت شما عرض می کنم.
فرد ثروتمندی را در نظر بگیرید که قصد دارد منزل ویلایی خود را اصطلاحا کوبیده و آن را به آپارتمان تبدیل و با فروش آن از یک میلیونر به یک میلیاردر تبدیل شود! تا اینجا به ما فقیر فقرا ربطی ندارد، بقول معروف ما که بخیل نیستیم!! ما که از اول ژن خوب نداشتیم امید و انتظاری هم برای پولدار شدن نداریم! اما بدبختی اینجاست که کار به همینجا ختم نمی شود!!
کار ساختمانی شروع می شود. سر صدا سر صدا. پیمانکار بی ملاحظه که حقی برای همسایگان (که اغلب در واحدهای تنگ و کوچک اجاره ای زنده هستند!) قائل نیست، با زدن یک پلاکارد که «همسایگان محترم، از اینکه مزاحمت ما را تحمل می کنید سپاسگزاریم» و از این داستان ها! سر و ته قضیه را هم می آورد. به جرات می گویم چه عمر های ارزشمند و حتی زندگی هایی که در همین سال های میلیاردر شدن میلیونر ها هدر نمی رود! چه اعصاب ها که در همین حین ضعیف می شود، اما آیا کسی حاضر است غرامت آن را بپردازد؟! همچنانکه در جوامعی که از ما عادل ترند، شاهدیم که غرامت گیری بسیار رایج است.
حال اگر یکی از فقرا از این وضع عاصی و شاکی شد و به مراجع زیربط (مثلا پلیس ساختمان!) شکایت کرد چه اتفاقی می افتد؟ آن ها در وهله اول سعی می کنند طرف مالک و سازنده ساختمان را بگیرند (چون بهرحال اوست که به آنها مقادیر متنابهی مالیات، اگر نگوییم رشوه! داده است)، و اگر تخلف آنقدر واضح بود که چنین نشد قبول می کنند که مامورانی را گسیل دارند. مامورانی که بیشتر از اینکه مشکل را حل کنند، به فکر دریافت جریمه (یا به بیان دیگر شیرینی) هستند و از فردا (یا همانروز) روز از نو و روزی از نو. درواقع ساختار جامعه و کشور ما به گونه ای است که قدرتمندان (با اهرم مقام و آشنا) و ثروتمندان (با اهرم پول و رشوه) به راحتی قانون و حقوق دیگران را دور می زنند، و آنچه به جایی نمی رسد فریاد ضعفاست!
بنده خودم یک بار با چنین مساله ای مواجه بودم و مزاحمت صوتی شدیدی که هیچگاه به آن رسیدگی نشد و بجز آزار عصبی، حدود یکسال از عمرم را هم از دست دادم چراکه در حال تحصیل بودم.بار دوم هم به نظر می رسد تازه شروع شده است! خدا اینبار را به خیر کند!! یا حق
دومین حقی که برای هر انسان و برای زنده بودن و ماندن او به نظر می آید، حق دسترسی به آب آشامیدنی و غیرآشامیدنی است. مجددا مانند دیگر حقوق بشر اساسی، این حق نیز باید رایگان باشد.
در مقام مقایسه با وضعیت فعلی من، اگرچه دسترسی به آب آنهم لوله کشی وجود دارد، اما متاسفانه این آب، رایگان نیست. این قاعدتا به آن معناست که اگر من نوعی پول نداشته باشم، حق دسترسی به آب را نیز نخواهم داشت تا وقتی از تشنگی بمیرم!
با توجه به اینکه من - حداقل در حال حاضر- درآمد ثابت و قطعی ای ندارم، بنابراین تنها می توانم امیدوار باشم که به لطف یارانه حداقلی آب بخور و نمیری پیدا کنم! البته برای دسترسی به آب لوله کشی، نیاز هست که قبل از آن خانه ای وجود داشته باشد که نیست (و در بخش های بعدی به آن هم خواهم پرداخت).
بنابراین با اغماض می توان این حق را نیز برآورده شده تلقی کرد. پس هنوز جا برای زندگی هست (تا آب هست زندگی باید کرد)!.یا حق
حق دسترسی و کار با اینترنت که یکی از حقوق بشر می باشد در کشورهایی مثل جامعه ما که با محدودیت هایی هم مواجه هستند، تبدیل به یک عامل تفریح و نهایتا دلخوشی می شود.
از اینرو محدود کردن آن می تواند اثرات وخیم تری نسبت به جوامع با فضای بازتر داشته باشد. مثلا اینکه امروز وابستگی ایرانیان به تلگرام اینقدر بالاست یکی از عواملش را باید در همین دنبال کرد که در اینجا من وارد آن بحث نمی شوم.
اما بحثی که اینجا می خواهم مطرح کنم اینست که محدودیت و مسدودیت اینترنت برای یک انسان عاقل و آزاد بی معنا می نماید. مسئولین امر مدام این دلیل را می آورند که فضای مجازی مسموم است یا غیراخلاقی یا. خب، این را چه کسی باید تشخیص دهد؟ آیا شما می توانید بجای یک انسان عاقل و آزاد تصمیم بگیرید که چه سایت هایی را ببیند و کار کند و چه سایت هایی را خیر؟! به نظر می رسد این امر تنها وقتی منطقی است که با یک انسان دربند یا دیوانه مواجه باشیم. طبیعی است که اگر برای فرد محبوس، اینترنت فراهم شود (که از چند و چون آن مطلع نیستم!) می توان آن را محدود کرد، همچنان که خود فرد محدود است. همچنین برای دیوانه (یا کودکی با عقل نارس) نیز می توان چنین محدودیت هایی را اعمال کرد چراکه عقل وی در آن حدی نیست که بتواند مستقلا تصمیم بگیرد. اما تصمیم گیری بجای انسان های آزاد و عاقل چه توجیهی دارد؟ مگراینکه این عزیزان چنین عقیده ای نداشته باشند!
اما اگرچه فیلترینگ، کلا نوعی محدودیت برای حق تصمیم و انتخاب کاربران است، اما فیلترینگی که حتی با معیارهای قانونی اش هم ناسازگار است، بحث برانگیزتر است. نمونه این امر، فیلترینگ شبکه های مجازی است. درحالیکه بسیاری از مقامات کشوری هم در وبسایت هایی مثل فیسبوک و توییتر، حساب کاربری دارند، از عجایب است که چطور سال هاست این شبکه ها مسدود هستند؟ امشب بنده تصمیم گرفتم هرچند احتمال اثربخشی اش کمتر از یک درصد باشد اما از مسئولین محترم تقاضای رفع فیلتر فیسبوک را داشته باشم، اما چیزی که باعث درد بیشتر من شد این بود که با این پیام مواجه شدم:
اولین چیزی که انسان برای ادامه زندگی نیاز داره، تنفس هوا یا اکسیژنه.
خوشبختانه این ماده انقدر در اطراف ما موجوده که هنوز دچار کمبود نشده و یا قیمت و مالیات روش وضع نشده!
البته در سال های اخیر متاسفانه هوای شهرهای بزرگ کشور دچار آلودگی شده و این به این معناست که ما در حال حاضر داریم هوای آلوده و مضر تنفس می کنیم که قطعا روی سلامتی جسمی و روحی مون بی تاثیر نیست و از این نظر حق ما در تنفس هوا هم در حال ضایع شدنه!
با اینحال همونطور که اشاره شد هنوز هوایی که دارا و ندار، ثروتمند و فقیر تنفس می کنن تقریبا یکسانه (از این جهت که قاعدتا هوایی که فردی ساکن شمال تهران تنفس می کنه با جنوب تهران یکی نیست). بنابراین با اغماض می شه گفت من از این حق برخوردارم. شما چطور؟!
یا حق
درباره این سایت